سرزمینی که خیلی با حاله
بدو بدو 1 بار ببین عاشقش میشی
تاریخ : یک شنبه 1 مرداد 1391
نویسنده : writer


- اعتراف می کنم چند سال پیش با یکی از دوستام (البته زیاد هم صمیمی نبودیم) سوار تاکسی بودیم. وسطای راه که رسیدیم دوستم دستش رو کرد تو جیبش که کرایه رو حساب کنه ... من هم با داد و فریاد دستش رو گرفتم و گفتم: نه ... سعید ... عمرا اگه بزارم حساب کنی ... اصلا ... به هیچ وجه ... از دستت ناراحت می شم! تو پیاده شو من کرایت رو حساب می کنم و از این حرف ها که دوستم گفت: نوکرتم ... دستم رو شکوندی بابا ... یه دقیقه صبر کن ... میخوام گوشیم رو از جیبم دربیارم ...!

- اعتراف می کنم که یه روز که رفتم آرایشگاه خانم آرایشگر با یه ذوقی سلام داد، منم کلی ذوق کردم چه عجب این با این همه بداخلاقی تحویلم گرفت. با ذوق وگفتم سلام خوبین شما؟ اون هم نه گذاشت نه برداشت، حتی تحویلم هم نگرفت. بعد هم رو کرد به خانمی که تو راهرو بود و دوستش بوده گفت: خانم فلانی خوبین شما؟ حتی نکرد محض دل خوش کردنم بگه علیک.

- اعتراف می کنم وقتی راهنمایی بودم تازه برامون معلم هنر آورده بودند. بعد من مداد نوکی قشنگش رو پیچوندم. اون گفت اگه پیدا نشه از اینجا می رم. من هم از ترسم انداختمش تو توالت. بعدم چون مداد نوکیش پیدا نشد از از مدرسه مون رفت. هفته بعدش معلم ورزش مون، معلم هنرمون هم شد!

- اعتراف می کنم بچه که بودم خانواده من رو صبح از خواب ناز بیدارم می کردن که برم نون بگیرم. منم که اعصابم می ریخت به هم می رفتم همونجا کنار نونوایی، یه گوشه ای تکیه می دادم به دیوار و می خوابیدم. بعد می اومدم می گفتم نون تموم شد. بعد یکی دو روز اومدن دم نونوایی مچم رو گرفتن...

- اعتراف میکنم وقتی بچه بودم سنجاقک ها رو خیلی دوست داشتم. یه قرقره بر می داشتم، نخ رو از یه طرف می بستم به دمش، از ته قرقره پروازش می دادم. بدبخت بی حال می شد. غش می کرد و دیگه پرواز نمی کرد. بعضی اوقات هم دوست داشتم بدونم غذایی که می خوره کجاش میره، سرش رو از تنش جدا می کردم، می دیدم معدش به کله اش آویزونه!

- اعتراف می کنم چند سال پیش عروسی عمو کوچیکم، من و دخترها که از دست عموم ناراحت بودیم روز پاتختیش کفش های فامیل های زنش رو که اومده بودن خونه اش، یواشکی برداشتیم پرت کردیم توی باغ حیاط مامان بزرگم.

- یه روز داشتم از روبروی خیابون دبیرستانم رد می شدم، دیدم کلی ماشین جلو مدرسه پارک کردن. با فضولی تمام محو تماشای مدرسه بودم که یکهو دیدم تو تیر چراغ برقم. از شکستن دندون و پاره شدن لبم که بگذریم کلی هم خجالت کشیدم!

- اعتراف می کنم اوایل دوران نامزدی ام، برای اولین بار با خانواده شوهرم به مجلس ختم یکی از نزدیکانشون رفته بودیم. جلوی در خانواده متوفی رو دیدم هول شدم در جواب احوالپرسی شون گفتم: خدا بیامرزدتون.

- اعتراف می کنم بچه که بودم براده های پاکن رو جمع می کردم و میذاشتم تو یخچال که منجمد بشه تا دوباره پاکن به دست بیاد، ولی هیچ وقت درست نمی شد.

 


|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
برچسب‌ها: اعتراف , سوتی ها , ,
تاریخ : یک شنبه 1 مرداد 1391
نویسنده : writer

کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران پس از توافق با باشگاه استقلال با این تیم قرارداد بست.
 
جواد نکونام پس از مذاکرات چند ساعته با مسئولان این باشگاه به توافق رسید و قرارداد یک ساله خود را با استقلال امضا کرد.

با توجه به اینکه باشگاه استقلال فعلا از نظر مالی نمی‌تواند پول رضایتنامه جواد نکونام را به اوساسونا بدهد، قرار شد نکونام خودش پول رضایتنامه را به باشگاه اسپانیایی بدهد و سپس با دریافت چکی از باشگاه استقلال پول رضایتنامه‌‌اش را از این باشگاه بگیرد.

با قطعی شدن حضور نکونام در استقلال پیراهن شماره 6 این تیم به وی تعلق می‌گیرد. همچنین پیش از این قلعه‌نویی گفته بود اگر نکونام به استقلال بیاید بازوبند کاپیتانی به او می‌رسد.       

 


|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
برچسب‌ها: جواد نکونام , استقلال , ,
تاریخ : یک شنبه 1 مرداد 1391
نویسنده : writer

بالاخره انتظارها به سر رسید و به گفته وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات، فاز نخست شبکه ملی اطلاعات از شهریور ماه امسال عملیاتی خواهد شد

اینترنت ملی بالاخره بعد از این همه سر و صدا قرار است از شهریور امسال رونمایی شود تا همه ببینند این موجود عجیب الخلقه ای که این همه درباره اش گمانه زنی شد چیست. وزیر ارتباطات گفته در فاز اول جداسازی و تفکیک اینترانت 31 استان به صورت همزمان و برای دستگاه های دولتی اجرایی می شود. ظاهرا مراحل فنی فاز اول این پروژه به اتمام رسیده و به زودی در 31 استان برای کاربران دولتی و دستگاه ها اجرایی خواهد شد. در این فاز کاربران خانگی و شرکت های خصوصی به هیچ وجه درگیر شبکه ملی اطلاعات نخواهند شد و از این بابت تفاوتی در دسترسی احساس نخواهند کرد اما کاربران دولتی و دستگاه های حاکمیتی که میزبانی خود را به داخل کشور منتقل کرده و از مراکز داخلی استفاده می کنند

از این تاریخ به بعد از پهنای باند شبکه ملی اطلاعات استفاده خواهند کرد. آقای وزیر گفته به زودی با ابلاغ بخشنامه ای به دستگاه های اجرایی استفاده از پهنای باند شبکه ملی اطلاعات را اعلام خواهند کرد و گفته می شود ظرفیت این پهنای باند جدید بالغ بر 500 گیگابایت بر ثانیه خواهد بود. مسئولان گفته اند «دستگاه های دولتی به دلیل آنکه میزبانی آنها در داخل کشو راست فعلا از این شبکه استفاده خواهند کرد و پس از آن نیز تمامی سازمان ها و سایت هایی که میزبانی خود را به داخل کشو رمنتقل کرده اند می توانند از این شبکه استفاده کنند که امنیتی به مراتب بالاتر از شبکه ملی دارد.»

گام به گام با پروژه اینترنت ملی


مرداد ماه سال 85: سال 85 را باید نقطه شروع ماجراها درباره اینترنت ملی نامگذاری کرد. در آن زمان وزیر ارتباطات وقت خبر داد اینترنت ملی از مهر ماه 85 راه اندازی خواهد شد و در دو، سه سال آینده به نقطه مطلوب خودش خواهد رسید. در آن زمان البته هیچ کس نه می دانست منظور از اینترنت ملی چیست و نه هنوز نام «اینترنت ملی» به «شبکه ملی اطلاعات» تغییر پیدا کرده بود.

زمستان 85: ابتدا قرار بود در لایحه بودجه سال 86، بودجه ای 10 میلیارد تومانی برای اینترنت ملی تصویب شود اما با گذشتن از پیچ و خم های طولانی در آخر کار این امر محقق نشد. جالب است بدانید که مجلسی ها به دلیل توجیه نبودن در مورد مفهوم اینترنت ملی آن را تصویب نکرده بودند و از همان زمان هیچ کس نمی دانسته اینترنت ملی دقیقا چیست!

خرداد 86: هیات وزیران برنامه های راه اندازی این شبکه را تصویب کرد. بر طبق آن برنامه قرار شد در طول سال های 1386 تا 1388 مخابرات ایران و شرکت های وابسته جهت ایجاد شبکه ملی اینترنت سرمایه گذاری کنند.

خرداد 86 تا آذر 89: بی خبری و سکوت مهمترین دستاورد این چهار سال بود. در این بازه زمانی شواهد و قرائن نشان از نزدیک شدن به راه اندازی اینترنت ملی داشت اما به صورت واضح درباره آن صحبتی به میان نمی آمد و به نظر می آمد بسترهای فنی این طرح در حال آماده سازی بود.

آذر 89 اما مقداری از سکوت ها شکسته شد و وزیر ارتباطات خبر قطعی تری درباره اینترنت ملی را منتشر ساخت. تقی پور در آن زمان گفت طرح شبکه اینترنت ملی در چند مرحله اجرایی می شود که مرحله نخست آن سال 89 به بهره برداری خواهد رسید اما مرحله پایانی در سال 92 به پایان می رسد. او در صحبت های خودش گفته بود شبکه ملی اینترنت یا شبکه اطلاعات ملی بر پایه پروتکل اینترنت طراحی شده و یکی از زیرساخت های اصلی دولت الکترونیک محسوب می شود و پهنای زیاد باند ارسال تصویر، صوت و حجم زیاد اطلاعات از ویژگی های این شبکه است. به نظر می رسد مهمترین دستاورد این دوره چهار ساله سکوت تغییر نام «اینترنت ملی» به «شبکه ملی اطلاعات« بود که به مرور به دایره واژگان مسئولان اضافه شد. در طول این زمان البته اظهارنظرها درباره عدم امنیت اینترنت به وضوح بیشتر از گذشته شد و هر از چند گاهی مسئولان درباره لزوم امن سازی اینترنت سخن به میان می آوردند.



سال پرخبر 90


شروع دوباره قصه سال گذشته کاربران دنیای مجازی بیشترین و اعصاب خردکن ترین مشکلات اینترنت را تجربه کردند. بی دلیل و با دلیل سرعت اینترنت کشور به شدت پایین می آمد و دسترسی به سایت های اینترنتی با مشکل مواجه می شد. سرویس های ایمیل های خارجی هم با مشکلات دسترسی روبرو می شدند که کسی در مورد آن پاسخگو نبود و فقط اعلام می شد که قطع شدن جی میل و یاهو و ... فرصتی برای استفاده از ایمیل ملی استا!

در آبان 90 طرح جداسازی اینترنت از اینترانت در ایران ابلاغ شد. این طرح که حرف های زیادی برای گفتن داشت، به شرکت های اینترنتی دستور داده بود در راستای جداسازی ترافیک داخلی و اینترنت اقدام به عمل بیاورند. به گفته کارشناسان اینترنتی این مصوبه شاه کلید اینترنت ملی یا همان شبکه ملی اطلاعات بود. در این بخشنامه مفصل که ابتدا به صورت محرمانه به شرکت های اینترنتی داده شده بود، تاکید شده بود ظرف سه ماه باید IP های سایت داخلی از خارجی جدا شود. از بخشنامه فوق می شد استنباط کرد که اینترنت کشور به نوعی به دو قسمت تبدیل خواهد شد؛ سایت هایی که در داخل کشور میزبانی شده اند و سایت هایی که در خارج از کشور به سر می برند. در واقع ترافیک داخل کشور اینترنت از خارج از کشور جدا خواهد شد. با توجه به این بخشنامه در واقع دسترسی به اینترنت هم همچنان طبق روال گذشته امکانپذیر است اما با یک نکته مهم در صورت عملی سازی این طرح، در مواقع لزوم به راحتی می توان جلوی دستیابی کاربران به سایت های خارجی را مسدود کرد.

در آذر ماه 90 هم وزیر ارتباطات اعلام کرده بود بر اساس قانون پنجم توسعه، وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات مکلف است توسعه شبکه ملی اطلاعات را برای کلیه کاربران این شبکه فراهم کند. او همچنین تاکید کرده بود البته به این معنی نیست که تا آن موقع صبر می کنیم؛ بلکه در هر منطقه ای امکانات فنی آماده باشد ما این کار را انجام می دهیم و روی شبکه ملی اطلاعات با پهنای باند زیاد این ارتباطات اینترنتی را برقرار خواهیم کرد.

بهمن ماه 90، زمانی که دسترسی ها به اینترنت در حد صفر رسیده بود و جان کاربران به لبشان آمده بود، سخنگوی انجمن نظام صنفی رایانه ای از آزمایش اینترانت سخن به میان آورده بود و کندی اینترنت به آزمایش اینترنت ملی نسبت داده شده بود. او در همان صحبت های خودش گفته بود با راه اندازی اینترانت، دسترسی به برخی از وب سایت های جهانی مسدود خواهد شد.

 


|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
برچسب‌ها: اینترنت ملی , ,
تاریخ : جمعه 30 تير 1391
نویسنده : writer


|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ : پنج شنبه 29 تير 1391
نویسنده : writer

ماجراي اين واقعيت تلخ از آن جا آغاز شد كه مردي با تسليم شكوائيه اي به قاضي شوراي حل اختلاف گفت: چندي قبل خانه محقر و مخروبه اي را در چند كيلومتري حاشيه يكي از شهرك هاي مشهد خريدم اما چون وضعيت مالي مناسبي نداشتم اتاقي را كه گوشه حياط بود اجاره دادم. مدتي از اجاره منزل نگذشته بود كه احساس مي كردم فرزندان خردسالم دچار افسردگي شده اند. وقتي از سركار به خانه مي آمدم آن ها از من طلب «كباب» مي كردند من كه توان خريد «گوشت» را نداشتم هر بار با بهانه اي آن ها را دست به سر مي كردم تا اين كه متوجه شدم هر چند روز يك بار از اتاقي كه به اجاره واگذار كرده ام «بوي كباب» مي آيد و همين موضوع باعث شده تا فرزندانم از من تقاضاي كباب بكنند! شاكي اين پرونده ادامه داد: ديگر طاقتم طاق شده بود هرچه سعي كردم براي فرزندانم كباب تهيه كنم نشد اين در حالي بود كه بوي كباب هاي مستاجرم مرا آزار مي داد به همين دليل از محضر دادگاه مي خواهم راي به تخليه محل اجاره بدهد تا بيش از اين خانواده ام در عذاب نباشند. قاضي باتجربه شوراي حل اختلاف كه سال هاست به امر قضاوت اشتغال دارد، هنگامي كه اين ماجرا را تعريف مي كرد اشك در چشمانش حلقه زد او گفت: پس از اعلام شكايت صاحبخانه، مستاجر او را احضار كردم و شكايت صاحبخانه را برايش خواندم. مستاجر كه با شنيدن اين جملات بغض كرده بود گفت: آقاي قاضي! كاملا احساس صاحبخانه را درك مي كنم و مي دانم او در اين مدت چه كشيده است اما من فكر نمي كردم كه فرزندان او چنين تقاضايي را از پدرشان داشته باشند. او ادامه داد: چندي قبل وقتي به همراه خانواده ام از مقابل يك كباب فروشي عبور مي كرديم فرزندانم از من تقاضاي خريد كباب كردند اما چون پولي براي خريد نداشتم به آن ها قول دادم كه برايشان كباب درست مي كنم.

اين قول باعث شد تا آن ها هر روز كه از سر كار برمي گردم شادي كنان خود را در آغوشم بيفكنند به اين اميد كه من برايشان كباب درست كنم. اما من توان خريد گوشت را نداشتم تا اين كه روزي فكري به ذهنم رسيد يك روز كه كنار مغازه مرغ فروشي ايستاده بودم مردي چند عدد مرغ خريد و از فروشنده خواست تا مرغ ها را خرد كرده و پوست آن ها را نيز جدا كند.

به همين دليل به همان مرغ فروشي رفتم و به او گفتم اگر كسي پوست مرغ هايش را نخواست آن ها را به من بدهد. روز بعد از همان مرغ فروشي مقداري پوست مرغ پرچربي گرفتم و آن ها را به سيخ كشيدم. فرزندانم با لذت وصف ناشدني آن ها را مي خوردند و من از ديدن اين صحنه لذت مي بردم. من براي شاد كردن فرزندانم تصميم گرفتم هر چند روز يك بار از اين كباب ها به آن ها بدهم اما نمي دانستم كه ممكن است اين كار من موجب آزار صاحبخانه ام شود. قاضي شوراي حل اختلاف در حالي كه بغض گلويش را مي فشرد ادامه داد: وقتي مستاجر اين جملات را بر زبان مي راند صاحبخانه هم به آرامي اشك مي ريخت تا اين كه ناگهان از جايش بلند شد و در حالي كه مستاجرش را به آغوش مي كشيد گفت: ديگر نگو! شرمنده ام من از شكايتم گذشتم!


|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ : پنج شنبه 29 تير 1391
نویسنده : writer

بسیاری از غول های تکنولوژی که امروزه می شناسید و آنها دوست دارید، از ابتدا اصلا شبیه به چیزی که اکنون می بینید نبوده و تغییرات فراوانی یافته اند. تنها نگاهی به لوگوهای اولیه و اصلی آنها می تواند گویای نکات فراوانی باشد: اغلب لوگوها زشت و بدقیافه هستند، اما به کندی رشد کرده و تبدیل به نشان های تجاری امروزی شده اند.


نگاهی مقایسه ای میان لوگوهای امروزی و اولیه هر یک از شرکت های مهم تکنولوژی به شکل مضحکی نشان می دهد که هیچ سنخیت و شباهتی میان آنها و لوگوی انتخابی اولیه شان وجود نداشته. اگر به خاطر داشته باشید، قبلا درباره معنی پنهان در لوگوی برخی از شرکت های مهم صحبت کردیم. اجازه دهید امروز هم به جای صحبت بیشتر به تماشای برخی از اولین لوگوهای شرکت های بزرگ آی تی بنشینیم.

مایکروسافت


لوگوی مایکروسافت را شاید بتوان کمی قابل قبول دانست، حداقل به سادگی خوانده شده و کمی شبیه لوگوی امروزی این شرکت است. و البته مهم تر از همه، طرح لوگو نشان می دهد که این شرکت متعلق به دهه ۷۰ میلادی است!

اپل


اصلا می توانید تصور کنید که چنین لوگویی را پشت لپ تاپ ها، اسمارت فون ها و تبلت های شرکت اپل ببینید؟

موتورولا


این یکی بیشتر شبیه به امضای رئیس شرکت است، تا لوگوی رسمی شرکت!

کانن


این لوگو با توجه به کارکرد شرکت صاحب آن، حتی قابل تفسیر و تعبیر هم نیست. فقط ممکن است آن را در معابد بودایی یا خالکوبی بازوی برخی افراد بتوانید ببینید.

AT&T


بدون شک جایزه تمشک طلایی بیشترین کلمه ای که می توان در یک لوگو جای داد، از آن AT‪&‬T است.

نینتندو


لوگوی اولیه شرکت سازنده ماریو، بیشتر شبیه مارک ژاپنی روی پاکت Marlboro قرمز است!

آی بی ام


این لوگو بیشتر تداعی کننده سرزمین هالیوود است تا لوگوی شرکت معظم آبی بزرگ. البته باید اشاره کرد که این لوگوی شرکت IBM، بعد از تغییر نام آن است و لوگوی قبلی را می توانید در ردیف پایین-وسط عکس اصلی مطلب ببینید.

کداک


این یک آدمک آویزان پیچ و تاب خورده است؟ یا علامت یک گروه کنگ فوی چینی؟ شاید هم یک مهر مومی حکومتی باشد. اما هر چه که هست، لوگوی اولیه شرکت کداک خیلی بهتر از آن کره زمین IBM است.

زیراکس


Xerox هم به نظر می رسد که از ابتدا بیشتر دنبال تولید برچسب شیشه های نوشیدنی بوده، تا ساخت ابزارهای الکترونیک و دستگاه های چاپ و کپی‫!‬

نوکیا


اصلا مهم نیست که شما در فنلاند چه محصولی تولید می کنید، زیرا همیشه داستان باید به گونه ای به ماهی ربط پیدا کند!

گوگل


یک شرکت تولید اسباب بازی کودکان؟!

فایرفاکس


این یک پوکمون است؟ یا یک قوی در حال سوختن؟ به هر حال مطمئنم که یک روباه آتشین نیست.

فیس بوک


قیافه آل پاچینو همیشه کمی ترسناک است، به خصوص در فیلم « وکیل مدافع شیطان ». به گمانم صاحبان این لوگو قصد داشته اند درباره موضوع خاصی به ما اخطار دهند و ما را از خطر برهانند!

تویتر


|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ : پنج شنبه 29 تير 1391
نویسنده : writer

به تصویر زیر دقت کنید


اگر تا بحال سردرد نگرفته باشید! حتماً دایره هایی وابسته به هم و دوار را مشاهده کردید.این که شما دایره ها را به هم مرتبط دیده اید، خطای دید شماست و این تصویر از چند دایره های تو در تو و کاملاً جدا تشکیل شده است که تصویر زیر به درک این مساله کمکتان می کند.


|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ : چهار شنبه 28 تير 1391
نویسنده : writer

وسایل لازم برای ناخن گرفتن دخترا و پسرا!



|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ : سه شنبه 27 تير 1391
نویسنده : writer

- دیشب به خانمم می گم از پای سیستم پاشو، می خوام ایمیل هام رو چک کنم. می گه صدات رو بیار پایین، دیگه از روح الله داداشی که گنده تر نیستی!!!

- مرد یعنی کار و کار و کار و کار
یکسره در شیفت های بیشمار
مثل یک چیزی میان منگنه
روز و شب از هر طرف تحت فشار
مرد یعنی سکته، یعنی سی سی یو
خلقتش اصلا به این درد بود
ختم مطلب، مرد یعنی جان نثار
تا درآرد روزگار از وی دمار

- می گن مردهای مجرد کمتر از مردهای متاهل عمر می کنند اما مردهای متاهل بسیار بیشتر از مردهای مجرد آرزوی مرگ می کنند.

- شکر خدا که زنده گریختم ز دست زن
گر نام زن برم تو بیا گردنم بزن

- توی دانشگاه یکی از همکلاسی ها از یه دختره خوشش اومده بود، رفت کشیدش کنار با اعتماد
به نفس کامل بهش گفت: «دیگه وقتشه که سایه یه مرد بالاسرت باشه!»

- بهترین راه برای به خاطر سپردن روز تولد زنت اینه که فقط یه بار اون روزو فراموش کنی!

- زندانبان: بلندشو ملاقاتی داری
زندانی: کی اومده ملاقاتمم؟
زندانبان: مادر زنت.
زندانی: ببین، لطفا بگین دیروز منو اعدام کردین!

- مرد بودن سخته... باید مثل تراکتور کار کنی، مثل پرادو شیک باشی، مثل پورشه کاین پرتوان، مثل ام وی ام کم مصرف باشی و مثل ماکسیما با گذشت عمرت از ریخت نیوفتی

- بی زحمت یکی این آرایشگرا رو توجیه کنه لطفا! درسته گفتن عروس باید با بقیه آرایشش فرق کنه ولی منظور این بوده که خوشگل تر بشه، نه عجیب غریب تر...

- شنیدم لپ تاپ گرفتی. مشخصاتش چیه؟
یک پسر: 8 گیگ رم – 1 ترا هارد...
یک دختر: صورتیه (ذوق مرگ)

- آیا می دونستید حداقل یک مرد به اسم آدم داشته ایم ولی همان یک زنِ آدم را هم نداشتیم!

- کشتی در حال غرق شدن بود که ناخدا فرمان داد. مردها حمله کردن که برن، ناخدا گفت خجالت بکشید، خانم ها مقدمند! زن ها ضمن تشکر از ناخدا یکی یکی پیاده شدن. بعد ناخدا گفت آقایون حالا میتونید پیاده شید، کوسه ها به اندازه کافی سیر شدن!

- یکی از فک و فامیلا می گفت: فیلم عروسی ام رو برعکس که می بینم خیلی حال میده، زنم حلقه اش رو در میاره، میده بهم و میره خونه باباش!

- مرد به زن: عزیزم ممنونم ازت! تو اعتقاد به دین رو به زندگی آوردی چون من قبل از ازدواج معتقد بودم جهنم اصلا وجود نداره!

- دختره تا دیروز که خونه باباش بود از شیلنگ حیاط آب می خورد، الان که ازدواج کرده می گه آب معدنی دماوند استاندارد نیست!

- دنیا بدون خانم ها: بازار خلوت، پول ها اضافه، خبابون ها خلوت و روان، مخابرات ورشکسته، شیطون بیکار!

- زن لال هرگز از شوهرش کتک نخورده است. (ضرب المثل فرانسوی)

- سازمان امنیت ملی خبر داد: جوراب و بوی عرق مردها جزو سلاح های کشتار جمعی قرار گرفت

- یک خانم 35 ساله به بچه دار شدن فکر می کند، یک مرد 35 ساله به چه چیزی فکر می کند؟
به قرار گذاشتن با بچه ها.

- تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 میلیون تومانی بخرد و یک سیستم صوتی 4 میلیون تومانی روی آن نصب کند.

- آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
«کثیف» و «کثیف اما قابل پوشیدن»

- اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین می رسد؟
جواب: خانم، چرا که آقا راه را گم می کند...
 


|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ : دو شنبه 26 تير 1391
نویسنده : writer

ه اتفاق دوستم الهام به مركز خرید بزرگی رفته و مشغول خرید بودیم، ولی هر بار كه به اطرافم نگاه می‌كردم او را مشغول تماشای خودمان می‌دیدم. سعی كردم به روی خود نیاورم و از این موضوع چیزی به الهام نگفتم. خرید ما حدود 2 ساعتی طول كشید و درست همه آن دو ساعت را «مانی» در  تعقیب ما بود؛ بدون اینكه مزاحمتی برای ما ایجاد كند،  ولی با این حال الهام هم متوجه او شد و گفت: انگار این پسره خسته‌نمی​شود؟!


آن روز گذشت و به كلی این موضوع را فراموش كرده بودم كه بعد از مدتی دوباره برای خرید به همان مركز خرید رفتیم. باز هم با «مانی» روبه‌رو شدیم. این بار  همین كه ما را دید به سوی ما آمد و گفت: خوشحالم كه دوباره شما را می‌بینم. سپس رو به من كرد و گفت: ببخشید! می‌تونم شماره تلفن شما را داشته باشم؟

من گفتم: نه، نمی‌تونین! بعد از این جواب قاطع و صریح من، سرش را زیر انداخت و از ما دور شد.
وقتی به خانه برگشتم و خریدها را جابه‌جا می‌كردم چشمم به یك یادداشت افتاد كه در یكی از كیسه‌های خرید قرار داشت.

در آن نوشته شده بود «خواهش می‌كنم زیاد منتظرم نذار! به خدا قصد مزاحمت ندارم لطفا به این شماره تلفن زنگ بزن تا برایت توضیح دهم؛ مانی‌»

نوعی صداقت و سادگی در آن یادداشت وجود داشت كه سخت فكر مرا به خود مشغول كرد.

بیشتر از 2 روز  نتوانستم مقاومت كنم و زنگ نزنم. وقتی زنگ زدم و مانی صدایم را شنید با شوق و شعفی كودكانه فریاد زد و گفت: هورا می‌دونستم كه زنگ می‌زنی،  می‌دونستم!

صحبت‌های تلفنی‌مان ادامه پیدا كرد و كم‌كم ساعات تماس‌هایمان طولانی و طولانی‌تر شد.

طی آن تماس‌ها دریافتم مانی 28 سال  دارد و 4 سال از من بزرگ‌تر است و تك‌پسری است كه سال‌هاست پدرش را از دست داده و با مادربزرگ و مادرش زندگی می‌كند. سال چهارم دانشگاه را می‌گذراند و فعلا هم شغلی ندارد. به گفته خودش مادرش از او خواسته تا پایان درس‌هایش به فكر داشتن شغل نباشد.

از آنجا كه وضع مالی خانواده مانی خوب بود، آنها پس از فوت پدر هم در رفاه زندگی می‌‌كردند. تمامی تصمیمات مالی و اداره همه امور برعهده مادرش بود كه به خوبی از پس آنها برمی‌آمد. آشنایی ما به تدریج بیشتر شد تا آنجا كه خانواده‌هایمان از آشنایی و علاقه‌مان مطلع شدند.

مدت كوتاهی بعد از اطلاع هر دو خانواده از این ماجرا صحبت خواستگاری پیش آمد و طی مراسمی من و مانی به عقد یكدیگر درآمدیم تا پس از پایان تحصیلات‌مان ازدواج كنیم.

از نظر من بیشترین صفتی كه در مانی برجسته بود صداقتش بود و محبت بدون قید و شرط و به نوعی كودكانه‌اش! وجود این صفات در او و علاقه من باعث می‌شد تا نسبت به خیلی از رفتارهای نامعقول مانی حساس نباشم و آن را قبول كنم.

مثلا اینكه بدون اجازه مادر یا مادربزرگش هیچ كاری انجام نمی‌داد. در مورد هر مسئله كوچك و بزرگ اولین و آخرین نظر را آنها می‌دادند. حتی در مورد مسائلی كه فقط مربوط به ما دو نفر می‌شد آنها بودند كه نظر می‌دادند و تصمیم می‌گرفتند.

اگر به مانی اعتراض می‌كردم بلافاصله می‌گفت: من هرگز روی حرف مادرم حرف نمی‌زنم. كارهای مادرم همیشه درست بوده و من به او ایمان كامل دارم. بهتر است تو هم با اطمینان كامل همه كارها را به مادرم بسپاری!

ولی من كه دختر اول خانواده و تا حدی متكی به خودم بار آمده بودم، نمی‌توانستم بپذیریم كه مادرش تصمیم‌گیرنده مطلق همه امور ما باشد. من معتقد بودم راهنمایی گرفتن و استفاده از تجارب بزرگ‌ترها بسیار هم خوب است ولی تفاوت دارد با اینكه اختیارات همه امور را به آنها بسپاریم. به مانی گفتم: ما تا كی‌ می‌توانیم متكی به دیگران باشیم؟ حتی اگر آن فرد مادر دلسوز و مدیری چون مادر تو باشد.

فكر كردم شاید اگر مدتی از خانواده‌اش دور باشیم وابستگی‌اش كمتر می‌شود؛ به همین دلیل به پیشنهاد من،‌ به یك سفر دو هفته‌ای رفتیم. در آن سفر مانی هر چند ساعت یك‌بار به مادرش زنگ می‌زد و تمام اتفاقات را گزارش می‌داد. حتی در مورد لباس پوشیدن یا غذا خوردن باز مادرش بود كه از راه دور می‌گفت كه چه بپوشد كه مبادا سرما بخورد، یا...

اوایل اهمیت زیادی به این وابستگی غیرعادی كه حتی از یك نوجوان هم بعید بود، نمی‌دادم ولی به تدریج همه این توجهات و وابستگی‌ها تبدیل به حساسیت شدید در من شد به طوری كه بیشتر كارمان به مشاجره می‌كشید. به او می‌گفتم: من همسر تو هستم نه مادرت!

من نیاز به همسری دارم كه بتوانم به او تكیه كنم و برای هر مسئله و موضوع كوچكی دیگران برایمان تصمیم نگیرند، پس كی می‌‌خواهی بزرگ و مستقل شوی؟

ما قرار است زیر یك سقف برویم و با هم زندگی كنیم باید یاد بگیریم كه روی پای خود بایستیم و كارهایمان را خودمان انجام دهیم.

یك روز كه بیشتر و جدی‌تر از همیشه جر و بحث كردیم، ناگهان مانی زیر گریه زد و گفت: تو فكر می‌كنی كه خودم مایلم اینگونه رفتار كنم؟ نه! ولی چه كنم كه نمی‌توانم. از همان دوران كودكی یاد گرفتم كه باید به حرف مادرم گوش كنم و هر كاری را كه او تایید می‌كند و دوست دارد،  انجام بدهم حتی اگر برخلاف خواسته و میلم باشد ولی نمی‌توانم با او مخالفت كنم.

بعد از اعترافات مانی در آن روز خیلی دلم به حالش سوخت و نوعی همدلی و همراهی بیشتری نسبت به او در من به وجود آمد.

تا 2 ماه دیگر از دانشگاه فارغ‌‌التحصیل می‌شدیم. به مانی پیشنهاد دادم تا به‌دنبال شغلی بگردیم تا در‌ آینده بتوانیم از درآمدش زندگی‌مان را اداره كنیم.

طبق معمول مانی حرف‌های مرا به مادرش منتقل كرد و مادر مانی گفت: پسر من نیازی ندارد كه كار كند. چون به اندازه كافی سرمایه داریم كه بتواند چرخ زندگی شما بچرخد.

مانی هم از خداخواسته گفت: مامان درست می‌گه! كی حوصله داره كه با ده‌ها نفر ارباب‌رجوع سر و كله بزنه و صبح بره و شب بیاد. ما كه مشكلی نداریم هم خرجی داریم هم خونه! با تعجب پرسیدم: هیچ معلومه كه چی داری میگی؟ كدوم خرجی؟ كدوم خونه؟

مانی گفت: مادرم هر ماه مبلغی به عنوان خرجی به ما می‌ده و بعد هم قرار شده كه مادربزرگم طبقه بالا رو خالی كنه و به اتفاق مادرم در طبقه پایین زندگی كنن و ما هم در طبقه بالا!

با عصبانیت و دلخوری پرسیدم: ممكنه بفرمایید كه این تصمیمات رو كی گرفته‌اید كه من بی‌خبرم؟
گفت: چند روز پیش با مادرم!

من كه دیگر كاسه صبرم لبریز شده بود، گفتم: یعنی بی‌خیال این همه سال درس خواندن و مستقل شدن؟!در ادامه با عصبانیت گفتم: پس بفرمایید با مادرتون زندگی كنید و دیگر هم نیاز نیست كه مادربزرگ‌تون طبقه بالا رو خالی كنن! چند ماه از این ماجرا می‌گذرد نه جواب زنگ‌های مانی را می‌دهم و نه راضی شده‌ام تا به این پیوند خاتمه دهم.ولی هر چه فكر می‌كنم می‌بینم كه نمی‌‌توانم با چنین فرد بی‌اراده و ضعیفی كنار بیایم و از طرفی هم دوستش دارم و می‌دانم كه او هم مرا بسیار دوست دارد.

نمی‌‌دانم چه كنم؟
آیا می‌توان به آینده و یك زندگی مستقل امید داشت؟



نظر مشاور

مسلم است خانواده باید در تمام دوران كودكی از فرزند خود در زمینه‌های مختلف جسمی،روانی، عاطفی و آموزشی حمایت كند. نباید وظیفه خانواده تنها توجه به رشد جسمی باشد بلكه رشد عاطفی، روانی و توجه به رشد آموزشی  (اجتماعی) كودك از اهمیت بیشتری برخوردار است. تربیت یك بعدی بدترین نوع تربیت است كه جبران آن در بزرگسالی اگر غیرممكن نباشد به سادگی نیز انجام نمی‌شود.

در برخی از موارد كودك تحت تاثیر عوامل مختلف از نظر تربیتی و ثبات شخصیت با كمبود و ناهنجاری‌هایی مواجه می‌شود  در این گونه موارد خانواده نقش جبران كمبودها و التیام ناهنجاری‌ها را دارد كه برنامه‌ریزی صحیح قابل درمان است. البته در سنین پایین‌تر آسان‌تر است.

یكی از مشكلات مهمی كه بیشتر كودكان تك‌والدی ناهمجنس با آن روبه‌رو می‌شوند جابه‌جایی نقش‌ها و الگوپذیری نادرست است. پسری كه پدر خود را در كودكی از دست داده است یا به سبب جدایی و طلاق والدین از پدر دور می‌شود از لحاظ عاطفی، احساسی تحت تاثیر مادر قرار می‌گیرد و این وابستگی موجب اختلاف در شخصیت و رفتار او می‌شود. نداشتن الگوی مناسب باعث آسیب در یادگیری كودك و نوجوان و بروز مشكلات در بزرگسالی می‌شود.

در اینگونه موارد می‌توان از دایی، عمو یا شخص موفق و مطمئن دیگری كمك گرفت تا الگوی مناسبی برای فرزند باشد.

به نظر می‌رسد مانی دچار شخصیت وابسته است و باید از طریق روانشناسی و به شیوه خانواده‌درمانی معالجه شود و با كمك یك روان‌درمانگر یا مشاور، همه اعضای خانواده برای رسیدن به درمان قطعی همكاری كنند.


|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
آخرین مطالب

/
مراقب باشید تو این جنگل مطالب گم نشید.این یه عکس از سرزمینمونه. اینجارو به دوستاتون معرفی کنید. محمد حسین حیدری فرد اهل زنجان محله ی انصاریه در خدمتتونم.:)